فرشته کوچولوی ما در آذر و دی سال 91
دختر نازم این ماه قد نازت تغییری نکرده بود ولی وزنت ١١/٥٠٠ شده بود
دخترکم دیگه به مهد کودک عادت کردی و هر روز از ساعت نه تا دوازده میری اونجا و کلی بازی می کنی و هر وقت میام دنبالت با همون زبون بچه گونه و با مزه ات برام تعریف می کنی که چه کار کردی و اسم دوستات رو میگی ( یاس، داریوش ، امیر علی، زهرا)
عسل خوشگلم الان ده تا دندون خوشگل تو دهن نازت داری و تقریبا همه چیز می خوری
دختر با هوشم الان دیگه همه کلمات رو به طور کامل ولی با زبون بچه گونه و با مزه می گی و باید بگم که بعضی هاشون رو خیلی خیلی با مزه میگی
عسلکم این ماه یه شیطونی جدید یاد گرفتی و اون اینه که هر وقت غذا می خوری آخرش رو زود می مالی به سرت و مامانی کلی عصبانی میشه و تو گل نازم زود منو می بوسی و قبل از اینکه من بهت چیزی بگم میگی ( دسم دسم ) یعنی چشم چشم ، برای اینکه خودت می دونی کارت بد بوده و مامانی الان می خواد بهت بگه " دفعه آخرت باشه " بنابراین خودت جلو جلو میگی چشم ، الهی که من قربون اون نمکت بشم
عسلکم یه خاطره تلخ هم برات می نویسم ، در تاریخ دوم آذر ماه تو دختر گلم رو از شیر گرفتم ، چهارشنبه رفتیم خونه مامان اعظم اینا و تو زیاد خوری کردی ، شب اونجا خوابیدیم و صبح که بیدار شدیم تو شروع کردی به استفراغ کردن ، من و با با امیر و مامان اعظم هم زودی بردیم دکتر، دکتر گفت تا ساعت ٢بعد از ظهر نباید هیچ چیز و همین طور شیر بخوری، تا ساعت دو تو کلی بهونه شیر گرفتی و بعد از اون بهونه گیریت کمتر شد بنابراین منم تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم ، روز اول خیلی خوب با این قضیه کنار اومدی ولی از اروز دوم یه خورده گریه می کردی و من رو تا سه شب بیدار می کردی که به جای شیر بهت غذا بدم ، عسلکم این پروژه برای من خیلی سخت تر از تو بود ، من عادت کرده بودم تو گل نازم رو به آغوش بکشم و وقتی شیر می خوری به چشمهای معصومت نگاه کنم ، وقتی شیر می خوردی باهات بازی می کردم و تو خنده ات می گرفت و اون زبون خوشگلت با یه عالمه شیر از دهنت میومد بیرون ، آخ که دلم برات تنگه تنگه ، عسل داشتم می مردم که شیر داشتم و تو یواشکی و مظلوم نگاهم می کردی و من بهت شیر نمی دادم ، به خدا برام اینقدر سخت بود که شب و روز گریه می کردم مخصوصا اینکه تو خیلی منطقی بودی و زیاد گریه و زاری نمی کردی فقط با مهربونی و مظلومی منو نگاه می کردی و من دلم می خواست بمیرم ، آخه دخترم من هستم تا غم و غصه هات رو بخورم ، الهی دردهات بخوره توی سرم هر وقت غصه داشتی به مامانی بگو عزیزم ، دیگه تو دلت نریزی ها ، تو دلت بریزی مامان می میره ، تا من هستم هیچ وقت غصه هیچ چیز رو نخور، عاااشقتم عشق من
اینم یه عکس خوشگل از بیست و دو ماهگی عسلک