عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

عسل، هديه اي از جانب خدا

فرشته کوچولوی ما در آذر و دی سال 91

1391/10/30 22:12
نویسنده : Arezoo
505 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم این ماه قد نازت تغییری نکرده بود ولی وزنت ١١/٥٠٠ شده بودماچ

دخترکم دیگه به مهد کودک عادت کردی و هر روز از ساعت نه تا دوازده میری اونجا و کلی بازی می کنی و هر وقت میام دنبالت با همون زبون بچه گونه و با مزه ات برام تعریف می کنی که چه کار کردی و اسم دوستات رو میگی ( یاس، داریوش ، امیر علی، زهرا)چشمک

عسل خوشگلم الان ده تا دندون خوشگل تو دهن نازت داری و تقریبا همه چیز می خوریخوشمزه

دختر با هوشم الان دیگه همه کلمات رو به طور کامل ولی با زبون بچه گونه و با مزه می گی و باید بگم که بعضی هاشون رو خیلی خیلی با مزه میگیبغل

عسلکم این ماه یه شیطونی جدید یاد گرفتی و اون اینه که هر وقت غذا می خوری آخرش رو زود می مالی به سرت و مامانی کلی عصبانی میشه کلافهو تو گل نازم زود منو می بوسی و قبل از اینکه من بهت چیزی بگم میگی ( دسم دسم ) یعنی چشم چشم ، برای اینکه خودت می دونی کارت بد بوده و مامانی الان می خواد بهت بگه " دفعه آخرت باشه " بنابراین خودت جلو جلو میگی چشم ، الهی که من قربون اون نمکت بشمماچبغل

عسلکم یه خاطره تلخ هم برات می نویسم ، در تاریخ دوم آذر ماه تو دختر گلم رو از شیر گرفتم ، چهارشنبه رفتیم خونه مامان اعظم اینا و تو زیاد خوری کردی ، شب اونجا خوابیدیم و صبح که بیدار شدیم تو شروع کردی به استفراغ کردن ، من و با با امیر و مامان اعظم هم زودی بردیم دکتر، دکتر گفت تا ساعت ٢بعد از ظهر نباید هیچ چیز و همین طور شیر بخوری، تا ساعت دو تو کلی بهونه شیر گرفتی و بعد از اون بهونه گیریت کمتر شد بنابراین منم تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم ، روز اول خیلی خوب با این قضیه کنار اومدی ولی از اروز دوم یه خورده گریه می کردی و من رو تا سه شب بیدار می کردی که به جای شیر بهت غذا بدم ، عسلکم این پروژه برای من خیلی سخت تر از تو بود ناراحت، من عادت کرده بودم تو گل نازم رو به آغوش بکشم و وقتی شیر می خوری به چشمهای معصومت نگاه کنم ، وقتی شیر می خوردی باهات بازی می کردم و تو خنده ات می گرفت و اون زبون خوشگلت با یه عالمه شیر از دهنت میومد بیرون ، آخ که دلم برات تنگه تنگه گریه، عسل داشتم می مردم که شیر داشتم و تو یواشکی و مظلوم نگاهم می کردی و من بهت شیر     نمی دادم ، به خدا برام اینقدر سخت بود که شب و روز گریه می کردم مخصوصا اینکه تو خیلی منطقی بودی و زیاد گریه و زاری نمی کردی فقط با مهربونی و مظلومی منو نگاه می کردی و من دلم می خواست بمیرم دل شکسته، آخه دخترم من هستم تا غم و غصه هات رو بخورم ، الهی دردهات بخوره توی سرم هر وقت غصه داشتی به مامانی بگو عزیزم ، دیگه تو دلت نریزی ها ، تو دلت بریزی مامان می میره ، تا من هستم هیچ وقت غصه هیچ چیز رو نخور، عاااشقتم عشق من قلبقلب

اینم یه عکس خوشگل از بیست و دو ماهگی عسلک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خواب گو
26 مرداد 92 20:58
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.


سلام ، ممنون از لطفتون
خاله سپیده
30 شهریور 92 23:09
خوشتیپ من.


مرسي‏ ‏خاله‏ ‏جونم‏ ‏