ورود قاصدک جون توی خونه عشقمون
عسل عزیزم روز هفتم اسفند ساعت دو بعد از ظهر ما از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم خونه خودمون ، بابا امیر هم زحمت کشید و جلوی پای دختر نازش به شکرانه این نعمت بزرگ یه گوسفند قربونی کرد و به درخواست من ، مامان اعظم هم توی گوش تو فرشته ناز نازی اذان خوند
دختر نازم سومین روز تولدت برای اولین بار توسط مامان اعظم حموم رفتی و در همان روز برای بار اول به ما لبخند زدی
در چهارمین روز تولدت هم با چشم تا مسافت کوتاهی ما رو دنبال می کردی
عسل شیرینم در روز ششم ناف تو افتاد و من و مامان اعظم کلی برات دعا خوندیم و از خدا برات چیزهای خوب خوب خواستیم
عزیز دلم در روز دهم هم برای اولین بار در خواب با صدای بلند خندیدی
عسل خوبم ببخشید اگر خاطرات شیرینت رو تند تند می نویسم آخه این روزها خیلی مشغولم و کلی از خاطراتت مونده که هنوز ننوشتم ، برای همین الان چکیده اونها رو می نویسم تا بعدا سر فرصت برات کاملشون کنم
دوستت دارم ، اندازه یه دنیا
این عکس خیلی قشنگ مربوط به روز سوم تولدت و بعد از اولین حمام هستش